من امروز

 دستهایم را بالا بردم و از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم.

 نمیدانم چه می خواهی.

 ولی امشب

 برای تو

 برای رفع غم هایت

 برای قلب زیبایت

 برای آرزوهایت

 به درگاهش دعا کردم

 و می دانم

 خدا از آرزوهایت خبر دارد

 یقین دارم

 دعاهایمان اثر دارد….!



تاريخ : پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:, | 18:3 | نويسنده : آتریسا |

 آرزو کــــــــــــردی که روزی عاشقت عاقل شود

چــــارده شب صرف شد دیوانگی کامل شود

ماه می خواهد به رویت گـــــاه تشبیهش کنند

گـــــاه می‌خواهد به سوی ابرویت مایل شود

کفر می گویم ولی جا داشت با چشمـــــان تو

آیه‌ی تغییــــــــــــــــــــر قبله ناگهان نازل شود

لکه خونی در حصــــــــار سینه گاهی می تپید

عشق تو نگذاشت این بیچاره روزی دل شود

قلـعه‌ای از ماسه بود این‌دل که آبش برده است

سرنوشتش بود پابند لب ســـــــــــاحل شود

از همان اول اسیر موج و گــــــــــــــــــردابم هنوز

کار ما آســـــان نبود اول سپس مشکل شود

حسّ من در های‌و‌هوی شهر می‌دانی چه بود؟

کـــــودکی باشی که در بازار دستت ول شود

کاش در آوازهـــــــــــــــــــای خلوت دلتنگی اش

سهم ناچیزی برای شعــــــــــر من قائل شود

............

 



تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 22:42 | نويسنده : آتریسا |

 میگن اونی که گریه می کنه یه درد داره

اما اونی که می خنده هزارتا...!

من می گم اونی که می خنده هزارتا درد داره

ولی اونی که گریه می کنه

به هزارتا از دردهاش خندید

اما جلوی یکیشون بد جوری کم آورد...



تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 22:38 | نويسنده : آتریسا |

 فُـــــرمـول شـَخـصـيــتـم جــوريـه


کـه نـه " رَقيــــــب " ميپذيــــــرم


نـه " شَــــــــريك



تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 22:38 | نويسنده : آتریسا |

 کوک می کنم چشمانم را روی آمدنت!

نمی آیی...

و من برای همیشه خواب می مانم...!



تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 22:35 | نويسنده : آتریسا |

 

 

همیشه نمی شود زد به بی خیالی و گفت :

تنهـــــــــــا آمده ام ؛ تنهـــــــا می روم ....

یک وقت هایی،

شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ٬‌

کم میاری ...

دل وامانده ات یک نفر را میخواهد ... 



تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 22:34 | نويسنده : آتریسا |

 میان این همه

نوشته های مجازی

دلم برای

طعم یک سطر

دست خط واقعی

تنگ شده است....



تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 22:32 | نويسنده : آتریسا |

 خب بالاخره عدد 21 هم واسه من به پایان رسید

و بجاش عدد 22 شروع شد

واقعا این عددا چه معنی میدن؟ که بزرگ شدی؟ که بچه نیستی؟ که باید مثل بزرگا بشی؟که آدم بزرگی؟که دقدقه داری؟ که چی؟

نمیشه بزرگ نشد؟نمیشه به قول دوستام بازهم برگشت به دوران کودکی؟


کلی چرا و اما و اگر وجود داره

ولی خب به هرحال تولده دیگه نمیشه نباشه!

تولدم مبارک!


راستی امروز عصر بارون شدیدی میبارید

میدونید چرا؟؟؟

چون فرشته ها داشتن گره میکردن که 22 ساله من ازشون دورم


بله!اینجوریاسسسسسسسسس

 

اینم کیک (لدفا کم بخورید به همه برسه!!!)

 

کادو هم که ندارید

ای بابا!!!



تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, | 23:48 | نويسنده : آتریسا |

  مﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﮐﯿﺴﺘﻢ؟ ﻣﻦ ﻣﺘﻮﻟﺪ آذرماهم



ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﺭﻍ ﻣﯽﺷﻮﻡ

ﭘﺲ ﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﺖ ﺧﻄﻮﺭ ﻧﮑﻨﺪ

ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ

ﻭ ﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺷﺪﻡ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻣﺮﺍ ﭘﺲ ﺑﺰﻧﯽ

ﻣﻦ..؟ !! ﺻﺒﻮﺭﻡ ﻭ ﻋﺠﻮﻝ !!

ﺳﻨﮕﯿﻦ...
ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ... 
ﻣﻐﺮﻭﺭ... 
ﻗـﺎﻧﻊ.... 
ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﯿﭽﯿﺪﮔﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯿﻪ ﺯﯾﺎﺩ !!!

ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮓ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺳﺘﯽ ﻧﻪ ﺳﯿﺮﺕ ﺁﺩﻣﯽ ؛ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺭﻡ

ﺭﺍﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﯿــﺮ ﻭ ﺑـــــــﺮﻭ
 
ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺎ ﺗﻮﻗﻒ ﻣﻤﻨــــﻮﻉ ﺍﺳﺖ .!!!!!!!!!!!
 

 



تاريخ : دو شنبه 3 آذر 1393برچسب:, | 10:19 | نويسنده : آتریسا |

 ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺠﺎﺯﯾﺴﺖ؟!

"ماﻫﻤدیگر ﺭﺍﺣـﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ "...
مهربانی وﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﻋﮑﺲ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ"...
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻏﻤﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯾﺶ "...
شادی و ﺧﻨﺪﻩ اش ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ " ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯾﺶ "...
ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺵ ﺭﺍﺑﺎ" ﻻﯾﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺶ "...
حضورش ﺭﺍﺍﺯ ﺭﻭﯼ "علامت آنلاینش "...
ﻟﺠﺒﺎﺯی ودلخوری اش رﺍاﺯ ﺭﻭﯼ" ﺑﻼﮎ ﻫﺎیش"...
نگویید ﻣﺠﺎﺯﯼ!!
ﻣﺎﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺭﺍﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
یقین داریم...
مااینجاراباور داریم...
ﻣﺎﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
ﺷﺐﻫﺎﯾﻤﺎﻥ...
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ...
ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻤﺎﻥ...
دلتنگیهای گاه وبیگاهمان...
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳـﺖ...!
 
مرسی خواهرم مریم


تاريخ : چهار شنبه 28 آبان 1393برچسب:, | 11:56 | نويسنده : آتریسا |

 
من از تبار کوروشم ...
                                       آزاده ای پر شورشم
پیکان تیر آرشم ...
                                        خون رگ سیاوشم
من کاوه آهنگرم ...
                                        تاب ستم نیاورم
از چرم پرچم ساختم...
                                     تا بر ستمگر تاختم
از غرب از ماد آمدم...
                                         از گلشن داد آمدم
ارژنگ پاک مادیم ...
                                    من پارتیم اشکانیم
من شیر مرد پارسیم ...
                                     موج خلیج پارسیم
اوج توان داورم ...
                                     از شاه بیت خاورم
اعجاز نظم طوسیم ...
                                   شاه نامه ی فردوسیم
آن روز ایران را ببین ...
                                   برتر ز روم و مصر و چین

بسر شود این خاریم ...  
                                       زیرا که آریاییم
 


تاريخ : چهار شنبه 28 آبان 1393برچسب:, | 11:47 | نويسنده : آتریسا |

 

 

 

دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی...

تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی...

 

 

 

دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دل خوشی هامو تو با رفتن گرفتی
دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دل خوشی هامو تو با رفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی
 
هیچکی برای من شبیه تو نبوده
دنیا چه بی رهمی آخه تنهایی زوده
دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دل خوشی هامو تو با رفتن گرفتی
دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دل خوشی هامو تو با رفتن گرفتی
 
 
http://www.smusic.ir/1393/08/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B4%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D9%81%D8%AA%DB%8C/
 
این آدرس دانلودشه
 
 


تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 18:21 | نويسنده : آتریسا |

 من از این می ترسم

در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.
اول: حسین
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر می‌‌ایستد.
خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.
هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.
از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌

*
دوم: یزید
همه را تسلیم می‌خواهد.
مخالف را تحمل نمی‌‌کند.
سرِ حرفش می‌‌ایستد.
نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.
بی‌ آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می‌‌خواهد می‌رسد

*
سوم: عمرِ سعد
به روایتِ تاریخ تا روز8 محرّم در تردید است.
هم خدا را می‌خواهد هم خرما،
هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.
هم می‌خواهد حسین را راضی‌ کند هم یزید را.
هم اماراتِ کوفه را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.
نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.
هم آب می‌خواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.
نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی

*
ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین شدن را داریم،نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را
اما
در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!
من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم ...



تاريخ : پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, | 11:20 | نويسنده : آتریسا |

 

 

الهم الرزقنا کرببلا



تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:, | 20:23 | نويسنده : آتریسا |

بابا را میـــــــــــدانمــــ چنـد بخشـــ استـــــ

بخــــشیـــــ

بــر روی زمیــــــــــــــــــــــــــــن

و بخــشیـ ـــــــ

بر بالای نیـــــزه

اما اینـــکه عمـــــ ـــــــــو ، چـــند بخـ ــش استــــــ را نمیــــــدانمـــ

فقــط ، بــــ ـــابــــــ ــا میــدانــــــ ـــــــد....



تاريخ : جمعه 16 آبان 1393برچسب:, | 12:1 | نويسنده : آتریسا |

 

مهم نیست اصلا فدای سرت که یک تابستان دیگر گذشت و باز هم معجزه نشد به قول خودت صبر را با وفا داریمان تا پاییز بعد شرمنده می کنیم.

شاید از بس رو سفید شدیم پاییز آینده جای باران، برف در سرزمینمان بارید.

 

 این مطلب یادتونه؟

واسه اول پاییز گذاشته بودمش

واسم جالب بود این جمله اش که شاید از بس رو سفید شدیم پاییز آینده جای باران, برف در سرزمینمان بارید.


الان همون پاییز سال آینده هستش!

میدونید چرا؟؟؟؟ چون جای باران شهر ما رو سفیدی برف فرا گرفته. مشهد الان چند ساعتی هست که بارش برف شروع شده به حدی که درختها و خیابون ها رو سفید پوش کرده


پاییز سال بعد همین امساله. من که یک حس خوب نسبت به این مسئله دارم

شما رو نمیدونم

 

چند کلمه حرف دارم داخل ادامه مطلب میذارم 

رمز داره و به هرکسی نمیدم

اگر خواستید پیام بدید , یک عده هستن که میخوام بخونن اگر جزو اون عده باشید رمزشو میفرستم واستون

آدرس وبلاگتونو حتما بذارید

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
پیغام بفرستید تا رمز رو براتون بفرستم


ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 14 آبان 1393برچسب:, | 19:26 | نويسنده : آتریسا |

 

آتش وسط خیمه ای وای چه می بینم

یک شام غریبان را ای کاش نمی دیدم

سرها به روی نیزه خیمه همه در ناله

اشکان یتیمان را ای کاش نمی دیدم

از کوفه به شام هردم در روبرویم آورد

سرهای شهیدان را ای کاش نمی دیدم
 
سختی و اسارت را سیلی و جسارت را

بی صبری طفلان را ای کاش نمی دیدم
 
 


تاريخ : سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:, | 19:2 | نويسنده : آتریسا |

 

 

دخترک از میان جمعیتی که ساکت و بعضا بی تفاوت شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود...

عروسک وقمقه اش را محکم زیر بغل میگیرد....

شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین (ع) می چرخد ونعره می زند،

از گوشه چشم دخترک را می پاید...

او با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود.

از مقابل شمر میگذرد.مقابل امام حسین(ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند...

قمقمه اش را مقابل او می گیرد.

شمشیر از دست شمر می افتد...

و رجز خوانی اش قطع میشود.

دخترک میگوید: " بخور،برای تو آوردم" و برمی گردد.رو به روی شمر که حالا دیگر بر زمین زانو زده می ایستد.

مردمک دخترک زیر لایه ی براق اشک می لرزد.

توی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید : " بابا ، دیگه دوستت ندارم."

صدای هق هق مردم فضا را پر می کند....



تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 14:45 | نويسنده : آتریسا |

 از بی سوادی پرسیدند:عــــــشــــــق چند حرف داره؟

گفت:چــهــــارحرف. 
همه بهش خندیدن.سرشو انداخت پایین و زیر لب گفت :مــــگـه حــــــســـیــن چــــنــد حـــرفـــ داره؟؟؟

 

 

"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین"



تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 14:43 | نويسنده : آتریسا |

 



تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 13:34 | نويسنده : آتریسا |