خاطرات

 


هر کی اومد جاتو بگیره من گفتم نه

وقتی تو اینجایی وقتی با تو جفتم من

دنیا مال ما دوتاس وقتی تو اینجایی

اینا واقعیه رویا نیست...


لبخند نازت وابستم کرد انگاری

ا نگات معلومه چه حس به من دادی

دیگه مثل ما دوتا هیچ جای دنیا نیس

اینا واقعیه رویا نیس...


روانی بهت مریضم بی هوا از رو غریزم

اگه تو از من دور شی یه تنه شهرو بهم میریزم

اسممو داد بزن بگو هنوز با منی

حتی اگه ازم دورشی ازم دل نمیکنی



حس خوبیه وقتی بعد یک مدت طولانی سر میزنی به یک دفتر خاطرات قدیمی
خاطره جشن , و کار اموزیم رو که دیدم کلی خندیدم چقد الکی خوش بودیم!!
حالا...
الان بعد اون مدتی که نبودم ,دارم تو بخش جراحی سوختگی کار میکنم, یکی از سخت ترین جاهای ممکن
چقدر روزی که اسمم در اومد خوشحال شدم و چقد روزی که افتادم سوختگی ناراحت..
اما الان میبینم شاید از نظر روحی و شرایط کاری سخته اما از نظر پرسنل در کل خوبه
اونقدری که بچه های ما باهم خوبن جای دیگه نیستن
خب جای شکرش باقیه
بهارمم که داره شوهر میکنه ,اینم سخته اما هیچ راهی جز پذیرش وجود نداره
خاطرات قدیمی باید همونجا بمونن که گاهی بشه باهاشون خندید هرچند گریه باهاشون بیشتر دیده میشه..

امیدوارم هرکسی این متن ها رو میخونه و وقت گذاشته به بلاگم سر بزنه همیشه سلامت باشه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 22 فروردين 1395برچسب:, | 1:46 | نويسنده : آتریسا |