دنيا...
كوچكتر از آن است كه "گمشده"اي را در آن يافته باشي!
هيچكس اينجا گم نميشود.
آدمها...
به همان خونسردي كه آمدهاند
چمدانشان را ميبندند و ناپديد ميشوند.
يكي در مه،
يكي در باران،
يكي در باد،
و بيرحمترينشان در برف.
و آنچه بر جاي ميماند
رد پاييست
و خاطرهاي كه هر از گاه
(مثل نسيم سحر)
پس ميزند
پردههاي اتاقت را...!
دنيا...
كوچكتر از آن است كه گمشدهاي را در آن يافته باشي!
هوا باراني است و فصل پاييز
گلوي آسمان از بغض لبريز
به سجده آمده ابري كه انگار
شده از داغ تابستانه سرريز
هواي مدرسه ، بوي الف با
صداي زنگ اول محكم وتيز
جزاي خنده هاي بي مجوز
و شاديها و تفريحات نا چيز
براي نوجواني هاي ما بود
فرود خشم و تهمت هاي يكريز
رسيده اول مهر و درونم
پرست ازلحظه هاي خاطرانگيز
كلاس درس خالي مانده از تو
من و گلهاي پژمرده سر ميز
هوا پاييزي و باراني ام من
درون خشم خود زنداني ام من
چه فرداي خوشي راخواب ديديم !
تمام نقشه ها بر آب ديديم !
چه دوراني چه روياي عبوري !
چه جستن ها به دنبال ظهوري !
من و تو نسل بي پرواز بوديم
اسير پنجه هاي باز بوديم
همان بازي كه با تيغ سرانگشت
به پيش چشمهاي من ترا كشت
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
برای پاککن های جوهری و تراش های فلزی
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
دلم برای تخته پاککن و گچ های رنگی کنار تخته
برای اولین زنگ مدرسه
برای واکسن اول دبستان
برای سر صف ایستادن ها
برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته
دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد
دلم برای ضربدر و ستاره
دلم برای ترس از سوال معلم
کارت صد آفرین
بیست داخل دفتر با خودکار قرمز
و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر
دلم برای لیوانهای آبی که فلوت داشت
دلم برای زنگ تفریح
برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها
برای لیلی کردن
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
برای اردو رفتن
برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن
دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
برای تزئین کلاس
برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود
برای خنده های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه…. نمره انضباط
برای مُهرقبول خرداد
دلم برای خودم
دلم برای دغدغه و آرزو هایم
دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟
تو ای بنده من ...بدان
من همیشه بیدارم ...
و منتظر ...
مبادا لحظه ای تو مرا بخوانی و بی پاسخت بگذارم ...
مبادا تو ناامید از من هم دوری کنی ...
حتی نمیخواهم لحظه ای تو را ناامید و درمانده ببینم ...
وقتی که میدانم چقدر تورا دوست دارم و تو به این عشق نیازمندی...
هرگزتنهایت نمیگذارم ...
صدایم کن ...
من همیشه بیدارم
و مراقب تو ...
خدایا دوستت دارم
ای بابا
دلم گرفت بس که نوشتم و کسی پیدا نشد بخونه
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك
زمین خاك
امانت است
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز جمعه، به گمانم روز عشق
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
در كار كشت امیدم
خدا
آن هم خدا
یك سیب از درخت وسوسه
همین
تبعید در زمین
حوای آشنا
كمی
كه شوم اسیر خاك
بلی
گاهی فقط خدا
دیگر گلایه نه؟، ولی...
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
زیاد
تنها خدا
بلی
دو قطره اشك
بلی
تنها كسم خدا
ز هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز میگذشت.
فرشتهای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟"
خداوند پاسخ داد:
"دستور کار او را دیدهای؟
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
بوسهای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."
خداوند گفت :
"نمی شود!!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."
"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریدهام.
تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد."
فرشته پرسید :
"فکر هم میتواند بکند؟"
خداوند پاسخ داد :
"نه تنها فکر میکند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
فرشته پرسید :
"اشک دیگر برای چیست؟"
خداوند گفت:
"اشک وسیلهای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، ناامیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."
فرشته متاثر شد:
"شما فکر همه چیز را کردهاید، چون زنها واقعا حیرت انگیزند."
زنها قدرتی دارند که مردان را متحیر میکنند.
همواره بچهها را به دندان میکشند.
سختیها را بهتر تحمل میکنند.
بار زندگی را به دوش میکشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه میپراکنند.
وقتی خوشحالند گریه میکنند.
برای آنچه باور دارند میجنگند.
در مقابل بیعدالتی میایستند.
وقتی مطمئناند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمیپذیرند.
بدون قید و شرط دوست میدارند.
وقتی بچههایشان به موفقیتی دست پیدا میکنند گریه میکنند.
وقتی میبینند همه از پا افتادهاند، قوی و پابرجا میمانند.
آنها میرانند، میپرند، راه میروند، میدوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در میآورد
زنها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و میدانند که بغل کردن و بوسیدن میتواند هر دل شکستهای را التیام بخشد.
کار زنها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
آنها شادی و امید به ارمغان میآورند. آنها شفقت و فکر نو میبخشند
زنها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.
خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"
خداوند گفت:
"قدر خودش را نمی داند . . ."
دیدی آخرش تابستان آنقدر غصه ی ما را خورد که پاییز شد! ببین… تو یادت نیست ما کجای دفتر خاطرات پاییز سال گذشته نوشتیم و زیرش را امضا کردیم که سرخی ما از تو و زردی تو از ما ؟ که هنوز مهر نشده روی خط نه چندان صاف سرنوشتمان زرد کشیدند. خلاصه از قدیم و دور گفته اند و می گویند که پاییز فصل عاشق هاست و آذز آتش گرفته هم فرزند سوم همین پاییز بود که ما را به این روز نمی دانم چه رنگی نشاند! به عاشقیم یقین دارم که می نویسم و گمان می کنم اگر تبریک تولد پاییز را ننویسی باید به عاشق نبودنت یقین کرد. مهم نیست اصلا فدای سرت که یک تابستان دیگر گذشت و باز هم معجزه نشد به قول خودت صبر را با وفا داریمان تا پاییز بعد شرمنده می کنیم شاید از بس رو سفید شدیم پاییز آینده جای باران، برف در سرزمینمان بارید. پاییز مبارک کی گفته پاییز اونه که باد برگ هارو میریزه؟ واسه کسی که عاشقه تموم سال پاییزه…
............